راویان اخبار و ناقلان احوال و تناسخیان خوشسخن و جانورشناسان شکرشکن، چنین نقل کردهاند که: وی - اَصلَحَ اللهُ خُلقَه الرَّذیلَة - در زندگی پیشین خویشتن، ابریشمین کِرمی بود، بَس لَش. آنگاه که دیگر کرمان بنا بر اقتضائات طبیعت، بهجهت دگردیسی از قالب کِرمی به هیأت پروانگی، در کارِ تناول و بلع برگ توت بودند؛ وی هیکل حلقهحلقهی سبزش را بر برگ توتی فراخ زیر آفتاب لمانیده بود و چرت همیزد. چون موعدِ رشتنِ پیله فرارسید، دیگر کرمکان، فربه و لپگلی، جملگی به جد و جهد فراوان تنیدن و پیچیدن آغازیدند؛ لکن وی، لاغر و کمرمق، دو برگ توت در جیب شلوار خویش چپانیده و آنگاه پیلهاش را، بیدرز، گرداگرد خویشتن تنید. و گویند کرمک، این بیدرزیِ پیله از آن جهت در کار خویش روا داشت تا هیچگاه برون نگردد و در آنجا تا ابد الدهر بیاساید. غافل از این که مام طبیعت، کجاندیشان را که پیله به پروانگی مرجح بدارند، در همان پیلهٔ اندیشهشان کتلت نماید. و چون دست قدار تقدیر، کرم - عَلَیهِ الرَّحمَة - را به دیار باقی شتاباند، روح کرم در وی - دکتر - حلول نمود. پس شد آنچه شد.
سیامین سال زندگیم! سلام.
شاید اگه «چند سال پیش» بودی، قبل از اینکه شمعا رو فوت کنم، با همون سادهلوحی سابق، چشمامو میبستم و آرزوهای قشنگ قشنگ میکردم. اما الان دیگه سنی ازم گذشته و حالا میتونم بگم تا حدودی شناختهمتون. فقط ازت میخوام آروم باشی و بیدردسر بگذری.
لطفاً، لطفاً، لطفاً؛ بیا با هم دوست معمولی باشیم. باشه؟! :دی
ارادتمند
د.س.
+ حالا معنا و مفهوم این آهنگ خیلیم ارتباطی با حس و حال خودم نداره، ولی چون دربارهی روزای آخر اسفنده و چون صدای فرهاده، این آهنگم میذارم، کیف کنیم دور هم:
یه جایی توی نوشتههام اینو پیدا کردم:
وقتی بهشان نگاه میکنم، میدوند میروند پشت سنگها؛ اما همین که رویم را برمیگردانم، یواشکی از مخفیگاهشان سرک میکشند تا تماشایم کنند. اگر چند لحظه بیشتر تحمل کنم و برنگردم به طرفشان، آرامآرام از پشت سنگها دوباره میآیند بیرون.
دربارهی افکارم نوشته بودمش. از اون موقع تا الان هنوزم اوضاع خیلی فرقی نکرده. هنوزم فقط وقتی پشتم بهشونه، نگاهم میکنن. چشم تو چشم نمیشه شد باهاشون. درمیرن؛ نمیدونم چرا. هرچند حتی اگه تحملم بکنم و برنگردم تا بهم نزدیک بشن و بتونم توی لحظهٔ مناسب جست بزنم روشون و بگیرمشون، وقتی ذوق و شوق لحظات اول فروکش کنه، چیزی رو توی چنگم میبینم که خیلی دوست ندارم دربارهش با بقیه صحبت کنم. یه دست به سرش میکشم و به چشمای ترسیدهش نگاه میکنم. آروم بهش میگم نترس کاریت ندارم. بعد یواش میذارمش زمین. تا پاش میرسه زمین میدوئه میره پشت سنگا دوباره.
سارتر یه جایی توی «تهوع» میگه:
عجیب است. ده صفحه پر کردهام و حقیقت را نگفتهام. دستکم همهٔ حقیقت را. وجدانم ناراحت بود وقتی زیر تاریخ مینوشتم «خبری نیست». در واقع اگر حکایتی هم از ذهنم تراوش میکرد یا شرمآور بود یا خیلی عجیب و غریب. «خبری نیست!» تعجب میکنم که چهطور میشود دروغ گفت و قیافهٔ حقبهجانب گرفت. خب آدم اگر بخواهد میتواند بگوید خبر تازهای نیست.
من: فکر میکنی مشکل اصلیت چیه؟
خودم: بیقراری. نه، نه! عادت به بیقراری. شایدم عادت به بیقراریِ کنترلنشده. یا عادتِ کنترلنشده به بیقراری . یا . اَه! ولش کن. هر چی میری ته نداره لامصب. کش میاد.
من: آره؛ کش میاد. راه حل چیه به نظرت؟
خودم: واقعاً معلوم نیست؟! کنترلِ عادت به بیقراری . یا عادت به کنترلِ بیقراری . یا .
من: چه جوری یعنی؟
خودم: اگه میدونستم مزاحم اوقات شریف جنابالی نمیشدم. خودم یه گِلی سرم میگرفتم.
من: منطقیه.
خودم: خب؟
من: خب چی؟
خودم: چه کارش کنیم؟
من: نمیدونم.
خودم: پس واسه چی پرسیدی چهته؟
من: من نپرسیدم چهته. پرسیدم فکر میکنی مشکل اصلیت چیه.
خودم: هوووف!
من: حالا کجا میری؟
خودم: حالتو ندارم. میرم بخوابم.
من: باشه. شب بهخیر . ببین! وایسا منم بیام.
با عرض تسلیت ایام شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)، ختم مشترک قرآن رو از بخش ۱۲۵ پیمیگیریم.
.:: بخشهای ۱۲۱ تا ۱۴۰ ::.
۱۲۵-۱۲۷ دکتر سین | ۱۲۸ شباهنگ | ۱۲۹-۱۳۲ مصطفی فتاحی اردکانی | ۱۳۳-۱۳۴ شباهنگ | ۱۳۵-۱۳۹ مهسا .م | .
+ التماس دعا.
دیشب مسعود - که هنوز به بلاگفا وفادار مونده - یه مسألهای رو باهام مطرح کرد که بعد از کلی تلاش و آزمون و خطا و بعد از مقادیر متنابهی تبادل نظر با دو نفر دیگه از دوستام، بازم نتونستم حلش کنم. داستان از این قراره که قصد داریم روی یه وبلاگ (از سرویس بلاگفا) آهنگ پسزمینه بذاریم. کاری که به نظر به سادگی آب خوردن میاد. خب طبیعتاً دستورالعمل کار با یه سرچ ساده پیدا میشه. مشکل ما هم توی کدنویسی و درج کد نیست.
مشکل اینجاست که آهنگی که میذاریم، با اینکه بهدرستی به صفحه اضافه میشه، اما پخش نمیشه. به عبارت دقیقتر، با دوتا گوشی و چهارتا کامپیوتر تست کردیم و فقط توی یه گوشی و یه کامپیوتر موفق شدیم بشنویم آهنگو.
ما این کار رو توی سهتا وبلاگ انجام دادیم. لینکاشونو این پایین میذارم، لطف کنین (هم با لپتاپ/کامپیوتر و هم با موبایل/تبلت - که سیستم عاملای متفاوتی دارن) برین ببینین که آهنگ، برای شما پخش میشه یا نه.
بعد، اگر میدونین که علت پخش نشدن آهنگ چیه و چهطور میشه حلش کرد، ممنون میشم بهمون بگین. :)
تست ۱: وبلاگ مسعود
تست ۲: وبلاگ سابق شباهنگ
تست ۳: یه وبلاگ موقت که برای تست همین مشکل ایجاد شده
+ خارج از دستور: دیشب که به بهونهٔ این مسأله، برگشتم به پنل مدیریت بلاگفا، خاطرات سالای دور وبلاگنویسی برام زنده شد. یادش بهخیر. کاش هیچوقت اون حادثه برای بلاگفا اتفاق نیفتاده بود.
اعیاد شعبانیه مبارک. ایشالا زیارت کربلا نصیب همهٔ آرزومندا :)
ختم قرآن تا بخش ۱۴۰ جلو رفته. به امید خدا از ۱۴۱ ادامه میدیم. :)
.:: بخشهای ۱۴۱ تا ۱۶۰ ::.
۱۴۱-۱۴۴ دکتر سین | ۱۴۵-۱۴۶ منتظر اتفاقات خوب (حورا) | ۱۴۷-۱۵۰ شباهنگ | ۱۵۱ فرشته . | ۱۵۲-۱۵۳ حـ . آرمان (استاد بزرگ) | ۱۵۴-۱۵۵ ناشناس | .
+ التماس دعا.
مامان با عجله یه بسته سبزی گذاشت بیرون، گفت «یخش وا شد، کوکو سبزی درست کن» و با آبجی رفتن پیادهروی. منم به خیال خودم خیلی هوشمندانه و خیلی رندانه، دستور پخت کوکو سبزی رو سرچ کردم و موبهمو رفتم جلو. قبلاً که مامان درست میکرد، میدیدم مایهش چه شکلیه. و این چیزی که من درست کرده بودم اون شکلی نبود! اما با این حال همه چیز طبیعی به نظر میرسید. فقط یه خرده بوش برام عجیب و نامأنوس بود.
وقتی مامان اینا برگشتن و کوکو سبزی آماده شد، متوجه شدیم کوکومون طعم کوکو نمیده. یه خرده که چشیدیم، فهمیدیم که اون حس عجیبی که حین آشپزی داشتم بهخاطر این بوده که جای سبزیِ کوکو، کرفس ریختهم! اون چنون (با لحن :دی) غرق مسائل فنی بودم که فرق کرفس و سبزی کوکو رو متوجه نشدم! :))
البته - جاتون خالی، دلتون نخواد - مزهش خوب شدهها! شاید اصن ثبتش کنم به اسم خودم!
پی اس: بازم بگم براتون از هنر آشپزیم: [آرشیو] :دی
پی اس اس: مشکل وبلاگ مسعود حل نشده. اگه دقیقتر بخوام بگم: نصفه حل شده. افراد مختلف جاهای مختلف که امتحان میکنن و میگن درست شده غالباً. اما بهصورت موردی هنوز گزارشهایی مبنی بر کار نکردنِ کد جاوا دریافت میکنم. هم تغییر کد رو امتحان کردم، هم تغییر سرویس آپلود رو. اگر - با در نظر گرفتن این شرایط - نظری دارین، خوشحال میشم بگین. هماکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم! :دی
این کدیه که استفاده کردیم:
<embed src="http://8upload.ir/uploads/f658643852.mp3"autostart="true" loop="false" height="170" width="170">
اعیاد شعبانیه مبارک. ایشالا زیارت کربلا نصیب همهٔ آرزومندا :)
ختم قرآن تا بخش ۱۴۰ جلو رفته. به امید خدا از ۱۴۱ ادامه میدیم. :)
.:: بخشهای ۱۴۱ تا ۱۶۰ ::.
۱۴۱-۱۴۴ دکتر سین | ۱۴۵-۱۴۶ منتظر اتفاقات خوب (حورا) | ۱۴۷-۱۵۰ شباهنگ | ۱۵۱ فرشته . | ۱۵۲-۱۵۳ حـ . آرمان (استاد بزرگ) | ۱۵۴-۱۵۵ ناشناس | ۱۵۶ مهتا | .
+ التماس دعا.
- مقدمتاً: هی میگشتیم در بلاگستان و هی دیگران را میخواندیم، هی نکاتی در ذهنمان متبلور میگشت که هی با خودمان میگفتیم باید برای دیگران بنویسیم، هی نمیشد. امروز دست و پایمان را جمع کردیم و بخشی را به رشتهی تحریر درآوردیم. باشد که بخوانید و بهرهمند گردید.
- چه کنیم تا وبلاگنویس خوبی باشیم؟
۱. بخوانید، بخوانید، بخوانید، بعد بنویسید. دو وجه برای این توصیه وجود داره. وجه سلبیش اینه که خوندن باعث میشه با گذر زمان، قلمتون بوی کهنگی نگیره و وجه ثبوتیش اینه که دامنه و عمق افکارتون بیشتر میشه. هر چی بیشتر بخونین، آدمای پختهتری میشید و شاخکاتون نسبت به محیط پیرامونتون حساستر میشه.
۲. حرف تکراری و کلیشهای نزنید. چیزی را بنویسید که جز شما کسی پیدا نشود بنویسد. اینکه در یک مناسبت یا اتفاق یا حادثه یا اصلاً در شرایط عادی حرفی بزنید که هویتتون از بین کلمات مشخص و ملموس نباشه، مفت نمیارزه. قلم باید متمایز و شناسنامهدار باشه. باید طوری باشه که وقتی کسی خوند بفهمه چه کسی نوشته، نوشته رو.
۳. روزانهنویسی خوب است؛ زردنویسی نه. تفاوت این دو را درک کنید. نوشتن اتفاقات روزمره قلمو ورز میده. به شرطی که روزانههای شما «آن» داشته باشه. «تخت» ننویسید. «نوشتن خالی» اسمش روزانهنویسی نیست.
۴. برای یادگیری و استفاده از واژگان متنوع، حریص باشید. کلمات برای بلاگر مثل رنگا هستن برای نقاش. انتخاب با شماست: میتونین رنگینکمونتونو سیاه سفید بکشید!
۵. بنوشانید و نوش کنید! کتاب بخوانید، فیلم ببینید، آهنگ گوش کنید و دربارهی آنها بنویسید. وقتی مینویسین، دارین یه فعالیت خلاقانه انجام میدین. اینایی که گفتم (کتاب و فیلم و آهنگ) محصول خلاقیت و هنر سایرین هستن. یعنی برای شما حکم ویتامین رو دارن. دوپینگ حتی! هم خودتون استفاده کنین، هم بذارین دیگران مستفیض شن.
۶. تقلید نکنید. خودتان باشید. وگرنه نه دیگری میشوید، نه خودتان میمانید. ر.ک. حکایت زاغ و کبک.
۷. اعداد و ارقام را ملاک سنجش کیفیت وبلاگنویسی قرار ندهید؛ هرگز! این اعداد در حد خودشون مفیدن. اما نذارید به نوشتن شما سمت و سو بدن. اگر برای تعداد لایک و کامنت مینویسین، وبلاگو ببندین و با طیب خاطر مهاجرت کنین به اینستاگرام. شما به اینجا تعلق ندارین.
۸. اول برای دلتان بنویسید، بعد - اگر لازم بود - برای بقیه. چیزیو بنویسین که دلتون میطلبه و میپسنده. همیشه فکر کنین که چند صباح دیگه اگه برگردین و نوشتههاتونو بخونین، هنوز لبخند میزنین یا فقط حس خواندن زیرنویس تبلیغاتی وسط یک سریال آبکی بهتون دست میده. از یه زاویهی دیگه هم میشه گفت وبلاگو با چتروم تلگرام اشتباه نگیرید. اینجا فرصت مغتنمیه که درونیات و داشتههاتونو ابراز کنین و به اشتراک بذارین. چاقسلامتیا رو ببرید تلگرام.
۹. مخاطبانتان را طبقهبندی کنید: بازدیدکننده، خواننده، دوست. برای دوستاتون محبت و برای خوانندگانتون احترام به خرج بدید. به بازدیدکنندگان هم فرصت بدین تا خودشونو به یکی از دو گروه قبلی ملحق کنن.
۱۰. اگر کسی را نمیخوانید، دنبالش نکنید. اینم توضیح بدم؟! خب دارید هم خودتونو اسکل میکنین، هم دیگرانو. اگر کسیو که نمیخونین، دنبال نکنین، اجازه میدین این امکان (دنبال کردن)، کارکرد درست و منطقی خودشو - که همانا اطلاع آنی از انتشار نوشتههای جدید فردِ دنبالشونده هست - پیدا کنه که خب همین هم باعث افزایش کیفیت فضای حاکم بر وبلاگنویسی میشه.
۱۱. میزان نوشتن، اصل نیست؛ اما مهم هست. باید برایش چارچوب داشته باشید. حداقلهای کمّی برای میزان نوشتنتون تعیین کنین. مثلاً هفتهای حداقل یک بار، یا هر پست حداقل ۱۵۰ کلمه. خیلی ایدهآلگرایانه هم به قضیه نگاه نکنین. جلوی وسوسهی اعداد بزرگ بایستین. عملیبودن این معیارا مهمتر از بزرگ بودن ارقامه. یه طور باشه همچین آهسته و پیوسته.
۱۲. از پویشها و چالشهای وبلاگی فعالانه حمایت کنید. همین کارای به ظاهر کوچیک و دلی، نتایج پربرکتی برای فضای وبلاگنویسی به همراه داشته و داره. اگه تجربه کرده باشین که میدونین، اگرم نه برین بچشین، خودتون میفهمین. :)
+ هی میگفتید جزوه جزوه، این هم جزوه. خوب بخونین، سؤالات پایانترم از همیناست. :دی
اعیاد شعبانیه مبارک. ایشالا زیارت کربلا نصیب همهٔ آرزومندا :)
ختم قرآن تا بخش ۱۴۰ جلو رفته. به امید خدا از ۱۴۱ ادامه میدیم. :)
.:: بخشهای ۱۴۱ تا ۱۶۰ ::.
۱۴۱-۱۴۴ دکتر سین | ۱۴۵-۱۴۶ منتظر اتفاقات خوب (حورا) | ۱۴۷-۱۵۰ شباهنگ | ۱۵۱ فرشته . | ۱۵۲-۱۵۳ حـ . آرمان (استاد بزرگ) | ۱۵۴-۱۵۵ ناشناس | ۱۵۶ مهتا | ۱۵۷ شباهنگ | .
+ التماس دعا.
یکی از چالشای اساسی تدریس، نگهداشتن/نداشتن حد وسط توی درسدادنه. بر این اساس میشه استادا رو به سه دسته تقسیم کرد:
۱.سمت افراط قضیه: تا-بیخِش-درسدهندگان. این گروه سرفصل رو تا بیخش میگن و کلی هم تمرین و تکلیف بار دانشجو میکنن. تخصص اصلی این عزیزانِ دل، تربیت ملابنویسه. چه در امر جزوهنویسی، چه در بخش تمرینهای تحویلی. تو گویی یگانه رسالتشون تربیت دستگاه زیراکسه ولاغیر. توجیهشونم اینه که ما وجدانمون راحته که وظیفهمونو انجام دادیم و هر چیزی توی سرفصل اومده گفتهیم. غافل از اینکه برادر من، خواهر من، وقتی کسی چیزی نفهمه، چه وظیفهای، چه کشکی؟!
۲. سمت تفریط داستان: هلوها. این گروه، استادایی هستن که از اون ور بوم میافتن. یعنی انقدر ساده میگیرن و انقدر سر کلاساشون چیزی دست آدمو نمیگیره که به لقب فخیمهی «هلو» در دانشکده مشهور و ملقب میشن. در نظر این عزیزان واحد سنجش نمره، کیلوگرمه و با این استدلال که «نمره مال بابام که نیست، ندم» میدن! بهترین زمان شناخت این گونه هم موقع انتخاب واحده. هر چه استاد هلوتر، لیست انتظار طویلتر!
۳. حد وسط: «استاد بما هو استاد»ها. این وسط یه عدهی قلیلی هستن که هم قدرت بیان و تسلطشون روی موضوع اون قدر خوبه که بتونن حق مطلب رو ادا کنن، هم حجم و دشواری تمرینایی که میدن متعادله. متأسفانه این گونه در خطر شدید انقراض قرار داره و تو هر دانشکدهای نهایتاً یکی دوتا ازشون دیده شده. اگر چنین استادی هست اطرافتون، تلمذ رو پیششون غنیمت بدونین که حاصل دو روزهی عمر دانشجویی، مصاحبت و دانشآموزی پیش همین بزرگوارانه. :)
+ روز معلم مبارک؛ علیالخصوص به گروه سوم! :)
نمیدونم اولین بار کی به بابا مامان ما گفته اختلاف افق تهران و شاهرود همیشهی سال دقیقاً پونزده دقیقهست؟! امروز سحر به مامان گفتم سه چار دقیقه به اذان مونده که چاییشو برسه بخوره؛ یه نگاه به ساعت پایین تلویزیون کرد گفت بیستوسه دقیقه تا اذان تهران مونده هنوز که! انگار مثلاً من توی حرکت اجرام سماوی دست بردهم و نظم همیشگی رو بههم زدهم! :|
البته خودمم اوایل تحت تأثیر تعالیم والدین و سایرین بر همین باور بودم که اختلاف افق بین شهرا قاعدتاً همیشه باید یه عدد ثابت باشه، چون جای شهرا رو زمین ثابته! اما با کمی مداقه و بررسی دستگیرم شد که اختلاف افق نهتنها به اختلاف طول جغرافیایی (فاصله در امتداد مداری۱، اختلاف در جهت شرق-غرب)، که به اختلاف عرض جغرافیایی (فاصله در امتداد خطوط نصفالنهاری۲، اختلاف در جهت شمال-جنوب) هم وابستهست. مثلاً جالبه بدونین که اردبیل با اینکه نسبت به تهران غربتره، ولی گاهی اذان صبح اردبیل زودتر از تهران گفته میشه. چون اردبیل نسبت به تهران شمالتره. یا اینکه اذان صبح توی کرمان بعد از اذان صبح مشهده، درحالیکه اذان مغرب کرمان قبل از مشهده.
یعنی میخوام بگم که اختلاف افق بین شهرا یه عدد ثابت نیست. هم طول روز توی عرضای جغرافیایی مختلف، با هم فرق داره و هم اینکه بین محور دوران کرهی زمین با شمال-جنوب جغرافیایی ۲۳ درجه اختلاف هست. اینا باعث میشن که اختلاف افق بین دو شهر تو روزای مختلف سال، متغیر و شناور باشه.
اینا رو گفتم که اگه فرداروزی بچهتون بهتون گفت اون قاعدهی کذایی پونزده دقیقه رو رها کن، شما بدون بحث چاییتونو بنوشین و برین مسواک بزنین زودتر تا اذانو نگفتهن! :دی *
۱ مدارهای کرهی زمین، خطوط موازی استوا هستن.
۲ نصفالنهارها خطوط عمود بر مدارها و گذرنده از قطبها هستن.
* فکر کنم لازم نیست بگم اینا شوخیای مادر-پسریه دیگه! :)
+ اگه مایلین و حسش رو داشتین، توی قرآنخوندن هم مشارکت کنین. تشکر. :)
نمیدونم با لاتک (LaTeX) آشنا هستین یا نه. اگه بخوام تو یه جمله معرفیش کنم باید بگم:
لاتک یه راهحل هوشمندانهست برای تایپ و صفحهآرایی انواع متن بهخصوص متنهای علمی و فنی.
[اطلاعات بیشتر اینجا، اینجا و اینجا]
بذارین از عقبتر شروع کنم. کسایی که با ورد (MS Word) کار کرده باشن میدونن که تا چه حد رومخه! خصوصاً وقتی بخواین باهاش یه متن بلند دوزبانه با کلی فرمول و شکل و جدول و پاورقی و مراجع و اینا تایپ کنین. بارها برام اتفاق افتاده که با کلی خون دل خوردن یه متنو تا آخر توی ورد تایپ کردهم و مراقب بودم همهچیز سر جاش باشه؛ و درست لحظهای که داشتم خط پایانو میدیدم، یهو متوجه شدهم که یادم رفته یه چیزی رو (مثلاً یه شکلو) بذارم توی متن. چشمتون روز بد نبینه! درجکردن شکل همانا و ترکیدن متن، همان! درست مثل یه دومینو که موقع گذاشتن آخرین قطعه، دستتون لرزیده باشه. چنان بههم میریزه و تو هم گره میخوره همه چی که انگار ورد داره انتقام خون پدرشو ازتون میگیره! -_-
یادمه سال ۹۲ موقعی که قصد داشتم شروع کنم به تایپ پایاننامهی ارشدم؛ با این ذهنیتی که از ورد داشتم، تصمیم گرفتم دنبال یه راهحل جایگزین براش بگردم. برای همینم شروع کردم به جستوجو توی اینترنت؛ و بعد از چند روز بالا پایین کردن، رسیدم به لاتک. لاتک از اساس با ورد متفاوته. در واقع لاتک بر خلاف ورد همهی کارای مربوط به صفحهآرایی و ظاهر کارو خودش به عهده میگیره و شما فقط کافیه محتوا رو بهش بدین تا بریزدش توی قالب مناسب کار شما.۱
مشکل بزرگی که سر راه قرار داشت این بود که لاتک یه ابزار WYSIWYM۲ بود. یعنی شما باید با نوشتن دستورات - درست عین برنامهنویسی - بهش محتوای متن رو بدین تا خودش با توجه به قالبی که برگزیدین، ظاهر سندو براتون آماده کنه. همین باعث میشه که نوشتن اولین متن با لاتک خیلی سخت و طاقتفرسا باشه. یه جملهی معروف هست که میگه:
موقع نوشتن اولین متن با لاتک قسم میخورین که هیچوقت برنگردین سراغش؛ اما وقتی نتیجه رو میبینین، قسم میخورین که هیچوقت نرین سراغ چیزی جز لاتک.
و خب این جمله دربارهی منم صادق بود. هر چی جلوتر میرفتم از تصمیمی که برای مهاجرت از ورد به لاتک گرفته بودم، مطمئنتر و خرسندتر میشدم. هر چهقدر ورد مص که آدمو در هر موضوعی ناامید کنه، لاتک توان اینو داره که شما رو در تمام زمینهها راضی نگه داره.
الان هم اگر کسی هست که از دست ورد خسته شده و از دست کودنبازیاش به ستوه اومده؛ بهش پیشنهاد میکنم بره سراغ لاتک. کافیه حدود یکی دو ماه برای یادگیریش وقت بذارین تا بعدش یک عمر راحت باشین. بهطور خاص به بچههای رشتههای فنی مهندسی توصیه میکنم که برن سراغش. درسته که هر نوع متنی رو با لاتک میشه تایپ کرد. اما وقتی یه متن، از جنس متون ریاضی باشه، تازه متوجه قدرت لاتک خواهید شد.
چندتا نکتهی کاربردی دربارهی لاتک:
۱. اگر بخواین از لاتک استفاده کنین، باید برین سراغ یه پکیج که بتونه متن فارسی رو پشتیبانی کنه. زیپرشین (XePersian) با اختلاف قدرتمندترین و پرکاربردترین پکیج تایپ متن فارسی با لاتکه. پس سعی کنین با دستوراش آشنا بشین.
۲. توی مسیر یادگیری و آشنایی با لاتک مدام به سؤالات مختلفی برمیخوردم. اما درسی که گرفتم این بود که مشکلات من مشکلاتی نبودن که من برای اولین بار در طول تاریخ در جهان بهشون برخورده باشم. کافی بود توی اینترنت دنبال راهحل بگردم. خیلی زودتر از چیزی که فکرشو بکنین، میشه به جواب رسید. مهمترین جایی که برای این کار میشناسم «پارسی لاتک»ـه. هم برای پرسش و پاسخ و پشتیبانی و هم برای آموزش و خرید محصولات مرتبط.
۳. لاتک بر خلاف ورد، open source ـه. یعنی اگر به نیاز جدید و خاصی برخوردین، لازم نیست صبر کنین تا مایکروسافت توی ورژنای آینده - اگه صلاح دونست - اون قابلیتو به ورد اضافه کنه. توی لاتک هر کس هر نیازی داشته باشه میتونه خودش ابزار رفع اون نیازو بسازه (که البته نیاز به بلد بودن کدنویسی داره) و ازش استفاده کنه.۳
۴. لاتک رایگانه. بر خلاف ورد که همهمون معمولاً قفلشکستهشو داریم و یه سری از مشکلاتش ناشی از همین کرک شده بودنشه؛ لاتک رایگانه و این مشکلاتو نداره. شما میتونین از اینجا لاتک رو برای هر سیستم عاملی (لینوکس، مک اُ اِس و ویندوز) بهشکل کاملاً قانونی دانلود و نصب کنین. من خودم از تِکلایو (TeX Live) استفاده میکنم و خیلی ازش راضیم.
+ و حرف آخر: من الان چند سالیه که دارم با لاتک کار میکنم و خب به اندازهی این چند سال تجربه اندوختهم در این زمینه. اگر کسی سؤالی دربارهی لاتک و کاربردش داشت، تا جایی که اطلاعاتم اجازه بده، میتونم راهنمایی کنم. به قول فرنگیا feel free to ask any questions. :)
پاورقیها
۱ یه بیماری روانی (:دی) هست بهش میگن Macdinking؛ یعنی اون حالتی که شما مدام فونت و ظاهر یه متن رو عوض میکنین و ساعتها به این کار میپردازین تا به یه انتخاب مناسب برای ظاهر متن برسین. اما نمیرسین! داشتین این مرضو تا حالا؟! :دی یکی از مزایای لاتک اینه که چون ظاهر متنو خودش درست میکنه و شما فقط باید محتوا رو وارد کنین، از ابتلای شما به مکدینک هم جلوگیری میکنه. :))
۲ بخونین «ویزیویم». مخفف What you see is what you mean ـه. یعنی اون چیزی که موقع کار با لاتک میبینین محتواست (what you mean) و نه ظاهر کار. ویزیویم در برابر WYSIWYG (بخونین: ویزیویگ)ـه. ویزیویگ مخفف What you see is what you get ـه. یعنی شما مستقیماً توی ظاهر کار دست میبرین و خروجی همون چیزیه که دارین باهاش کار میکنین (ظاهر و قالب). ورد ویزیویگه.
۳ نترسین! لازم نیست در اون حد مسلط به کدنویسی باشین. وقتی لاتکو نصب میکنین، چندهزار پکیج یکجا نصب میشه. این یعنی خود لاتک قابلیتای بیشماری رو توی همون نصب اول در اختیار شما قرار میده. اما با این حال ممکنه بسته به نیازتون یه کاربرد خیلی خاص و ویژه ازش بخواین. مطمئن باشین به احتمال نودونه درصد یه کسی قبل از شما تو دنیا به این مسأله برخورده و برای رفعش اقدام کرده. open source بودن لاتک باعث شده کلی قابلیت بالقوه بهش اضافه شده باشه. قابلیتای بیحدی که ورد حتی خوابشونو هم نمیتونه ببینه. فقط کافیه توی اینترنت دنبالش بگردین.
داشتم فکر میکردم چه خوب میشد اگر بیان یک اپلیکیشن برای موبایل میداشت. وقتی توی گوگل جستوجو کردم متوجه شدم انگار سرویسای وبلاگنویسی بزرگ مثل وردپرس، ویکس، بلاگر، تامبلر و . هم نرمافزار و هم اپلیکیشن دارن. حالا که همه دارن، ما چرا نداشته باشیم؟ البته من تا حالا نه از سرویسای خارجی استفاده کردهم، نه با اپلیکیشنهاشون کار کردهم که بدونم دقیقاً چه امکاناتی دارن. فقط بهطور کلی یه همچین پیشنهادی به ذهنم رسید، گفتم مطرح کنم ببینم نظر بقیه چیه.
به نظرم خیلی ایدهآله که مثلاً هر کی نظر میده یا نظریو جواب میده یا وبلاگشو بهروز میکنه، نوتیفیکیشین بیاد. به امید اینکه برای چک کردن وبلاگ دیگه لازم نباشه بیایم صفحهی مدیریتو ریفرش کنیم! :)
میفرماید:
چو دیده دید و دل از دست رفت و چاره نماند / نه دل ز مهر شکیبد، نه دیده از دیدار
و در جایی دیگه:
بس توبه و پرهیزم کز عشق تو باطل شد / مِنبعد بدان شرطم کز توبه بپرهیزم
یا این یکی:
خلاف سرو را روزی خرامان سوی بستان آی / دهان چون غنچه بگشای و چون گلبن در گلستان آی
و یا:
ور زان که دیگری را بر ما همیگزیند / گو برگزین که ما را بر تو گزین نباشد
جدای از لطافت و ظرافت معنا، اگه روی لفظ متمرکز بشین، چه نکتهٔ جالبی به ذهنتون خطور میکنه؟
ادامه مطلبیه آزمایش جالب هست توی آمار به اسم آزمایش قیف. فرض کنین به شما یه قیف بدن بگن اینو توی یه ارتفاع مشخصی نسبت به زمین نگه دار و در تمام طول آزمایش اینو بالا یا پایین نبر. ولی به چپ و راست و جلو و عقب به هر میزان و در هر جهتی که خواستی مُجازی حرکتش بدی. بعد بهت ۱۰۰ تا تیلهٔ یک شکل هم میدن و میگن اینا رو از توی اون قیفه بنداز روی یه نقطهٔ مشخص روی زمین. (طبیعتاً قطر تیلهها از قطر لولهٔ قیف کوچیکتره که تیلهها بتونن از قیف رد بشن.) بعد شما قیفو در ارتفاع گفته شده روی نقطهٔ هدف تنظیم میکنین و اولین تیله رو میندازین پایین. میبینین که به خاطر اختلاف قطر تیله با لولهٔ قیف، تیله هممرکز با لولهٔ قیف حرکت نکرده و با یه اختلافی نسبت به هدف روی زمین برخورد میکنه و دقیقاً روی نقطهٔ هدف نمیشینه. تو این شرایط چه کار میکنین؟ قیفو حرکت میدین؟ اگه آره، چهقدر؟ و اگر نه، چرا؟
بذارین مسأله رو براتون سادهتر کنم. فرض کنین چهارتا قاعده بهتون پیشنهاد بشه.
قاعدهٔ ۱: قیف رو از جایی که اول تنظیم کردین ت ندین و تمام ۱۰۰تا تیله رو توی همون موقعیت یکییکی بریزین پایین.
قاعدهٔ ۲: هر تیلهای که انداختین پایین، فاصلهشو تا هدف اندازه بگیرین، بعد قیفو از هر جایی که هست به اندازهٔ همون اختلاف به سمت مرکز جابهجا کنین و بعد تیلهٔ بعدی رو بندازین پایین و همین مراحلو برای تمام تیلهها تکرار کنین.
قاعدهٔ ۳: هر بار تیله رو میندازین فاصلهٔ نقطهٔ برخوردشو با هدف اندازه بگیرین. بعد قیفو ببرین روی هدف و از اونجا به اندازهی فاصلهای که اندازه گرفتین، در خلاف جهت جابهجاش کنین. دقت کنین که فرق قاعده ۲ با ۳ اینه که توی دومی شما قیفو نسبت به نقطهٔ پرتاب قبل جابهجا میکردین؛ اما توی قاعده سوم اول میارینش روی هدف بعد جابهجاش میکنین.
قاعدهٔ ۴: بعد از انداختن هر تیله، قیفو منتقل کنین رو نقطهٔ برخورد اون تیله با زمین و بعد تیلهٔ بعدی رو بندازین.
حالا بگین کدوم قاعده رو انتخاب میکنین؟ خوب فکر کنین. عجله نکنین. سعی کنین استدلال منطقی بیارین. بعد برید به ادامهٔ مطلب.
ادامه مطلبچهار سال پیش توی همچین روزی بود که تصمیم گرفتم اینجا بنویسم. ^_^
توی این چار سال هر شلنگ تختهای که فکرشو بکنین اینجا زدم! طراحی کردم، هرچند که زشت و خرچنگ قورباغه بودن همهشون. یادداشت و قصه و هجو و نقد و طنز و خاطره نوشتم، با تمام نابلدیم و البته با تمام ذوق و شوقم. سفرنامه نوشتم. کتاب و فیلمایی که گفتینو خوندم و دیدم. کتاب و فیلمایی که دیدم و خوندمو معرفی کردم. دربارهٔ شهرم نوشتم. دربارهٔ کلاسا و تدریسام نوشتم. دورهمی وبلاگی رفتم. با بلاگرا مصاحبه کردم. توی رادیو بلاگیها کلی پادکست و ویژهبرنامه و مطالب دیگه ساختیم و منتشر کردیم که تکتک لحظات قبل و بعد انتشار هر کدوم از اون پستا برام و برامون از شیرینترین خاطرهها شد. قرآن خوندیم دور هم؛ چه تو ماه رمضون، چه غیر از اون. سرتون غرغر کردم؛ دعوا کردم؛ درددل کردم؛ شوخی کردم. مانیفستِ وبلاگنویسی دادم حتی!! و در نهایت، بهواسطهٔ وبلاگم، کسایی رو شناختم که از کل مجازستان، فقط توی بلاگستان میشه مثلشونو پیدا کرد: با این عیار از انسانیت و با این حد از صمیمیت. چهقدر از آشنا شدن باهاشون خوشحال شدم و چهقدر از رفتنشون دلم گرفت. و تنها همین مورد آخر - جدای از همهٔ دلایل دیگهای که میتونه وجود داشته باشه - خودش بهتنهایی محکمترین دلیله برای اینکه عاشق وبلاگ و وبلاگنویسی بشم و باشم و بمونم. :)
+ هر چند یک خط کفاف جبرانکردن یه درصد از محبت مخاطبامو هم نمیده؛ ولی تشکر از همه کسایی که توی این چار سال خوندن، دنبال کردن، نظر دادن و همدل بودن. و عذرخواهی؛ اگر خواسته یا ناخواسته کسی رو رنجوندم.
همین دیگه. :)
فرض کنین برای یه آدم سیگاری کلی منبر برین و از مضرات سیگار براش بگین. بعد روز بعدش همون آدم شما رو با سیگار توی دستتون ببینه. چه حسی بهتون دست میده؟ من الان همون حسو دارم. یادتونه تو اون جزوهٔ وبلاگنویسی گفتم برای وبلاگنویسیتون یه حداقل کمّی وضع کنین و خودتونو مم کنین که کاملاً رعایت بشه؟ خودم قصد داشتم هفتهای حداقل یه پست رو دیگه بذارم؛ اما بیستوچند روزه که هیچی ننوشتهم! خدا شاهده چندین بار برای دقایق و حتی ساعات متمادی پشت کامپیوتر نشستهم یا گوشی رو دستم گرفتم و زور زدهم تا نوشتنم بیاد! اما نشده که نشده. البته یکی دوتا مطلب پیشنویس درست حسابی دارم الان. اما هر کاری میکنم دلم رضا نمیده منتشرشون کنم. همهش فکر میکنم یه جاییشون ناقصه. نمیدونمم مشکل از کجاست. هم حرف برای گفتن دارم؛ هم موضوع برای نوشتن زیاده تو ذهنم. اما نمیتونم تمرکز کنم و به کلمات و جملات نظم و انسجام بدم. به نظرم دانشمندا باید جمع شن روی این پدیدهٔ «انسداد وبلاگی» تحقیق کنن ببینن چیه این لامصب که وقتی میگیره، به این سادگیا ول نمیکنه! :|
شنیدهین میگن کلاغا همیشه دارن پی اشیای براق میگردن ببرن تو لونهشون؟ هر چیز براقی! قاشق، شیشه، انگشتر، زیپ. بعضی از آدما هم توی زندگی مَجازیشون کلاغن! یه عالمه کانال و گروهو و آدمو دنبال میکنن و همیشه چندصدهزارتا پیام نخونده دارن. بعضی از کانالا رو حتی نمیرسن ماهی یکبارم نگاه کنن. اما شما بگو اگه یک بار به مخیلهشون خطور کرده باشه که بخوان از این گروها و کانالای بلااستفاده بیان بیرون. صندوق ورودی ایمیلشون بهخاطر اینکه آدرسشو برای عضویت توی میلیونتا سایت اَلَکی پَلَکی وارد کردهن، همیشه پر از ایمیلای نخوندهست؛ که هیچوقتم قرار نیست خونده بشن. بازم با این حال فکر پاککردن و حذفکردن عضویتای بیخودی میترسوندشون. درست انگار که از کلاغ بخوای انگشترا و قاشقا و زیپاشو بندازه دور!
+ بازنشر: موقع نوشتن پست امروز هی به این فکر میکردم چهقدر زندگی با کسایی که کلاغبازی درمیارن رومخه! بعد یاد سه سال پیش افتادم که یه مطلبی نوشته بودم که توی مقدمهش به همین «اخلاق ضدکلاغی» خودم اشاره کرده بودم. دیدم بازنشر اون مطلب قدیمی خالی از لطف نیست. بخوانید: [اسپم] :)
++ اون اسپمه رو هنوزم که هنوزه پاکش نکردهم! :دی
آقای دکتر صفایینژاد پویش درخواست از بیان رو راه انداختن تا بیان مطالبات کاربراشو به این وسیله بشنوه. این مطلب رو به دعوت ایشون مینویسم.
من فکر میکنم امکانات زیر باید به بیان اضافه بشه:
۱. اپلیکیشن بیان. همونطور که چند روز پیش هم پیشنهاد دادم، وجود یه اپلیکیشن برای بیان میتونه خیلی مفید و کارا باشه. یکی از کاربردای اپلیکیشن موبایلی بیان در کنار تمام امکانات مرکز فعلی مدیریت میتونه این باشه که وقتی بلاگر نظر میده یا به نظری که داده جواب داده میشه، مطالبش لایک یا دیسلاک میخوره، وبلاگی که دنبال میکنه پست جدید میذاره و یا در شرایط مشابه دیگه، بهوسیلهی اعلان (نوتیفیکیشن) ازشون مطلع بشه. یا مثلاً توی شبکههای اجتماعی تگکردن و منشنکردن یه امکان مشترکه که میشه امکان مشابهی رو هم توی اپلیکیشن گنجوند.
۲. تهیهی نسخهی پشتیبان. از وقتی من یادمه این گزینهش بوده اما غیرفعال بوده. اگه فعال بشه خیالمون راحت میشه که محتوای مطالبمون از گزند حوادث روزگار (!) مصون خواهد موند. :)
۳. بهبود بخش نظرها. اینکه بشه به پاسخ نظرها هم پاسخ داد و نظرها و پاسخاشونو لایک یا دیسلایک کرد.
۴. امکان چپنویس کردن عنوان مطلب. میدونم خیلی درخواست سادهایه؛ اما چون خودم چندین بار باهاش دست به گریبان بودهم و نتونستهم کاریش کنم، مطرح میکنم شاید فرجی بشه! در شرایط فعلی، وقتی عنوان یک مطلب به انگلیسی (یا به هر زبانِ چپ-به-راست دیگهای) باشه، علائم نگارشیِ انتهای جمله میافته ابتدای جمله. مثلاً
صادق یعنی راستگو، بیتا یعنی بیهمتا، مسعود یعنی خوشیمن، الهه یعنی خدا! هر اسمی رو میشنویم برامون تداعیکنندهی یه بار معنایی مشخصه. البته تا وقتی که اون اسم و معناش به گوشمون آشنا باشه. همین که اسم یه خرده عجیب غریب بشه یا از یه زبان دیگه بیاد، این بار معنایی کم یا حتی محو میشه. برای مثال، با اینکه «تاتیانا» یه اسم ایرانیه، خیلیامون نمیدونیم معنیش چیه، چون خیلی متداول نیست. یا مثلاً بیشتریا نمیدونیم Emma یعنی چی، چون یه اسم خارجیه.
یکی از اصول پذیرفتهشده و همهجایی ترجمه اینه که اسامی افرادو نباید از زبان مبدأ به زبان مقصد بهشکل تحتاللفظی ترجمه کرد (که خب قاعدهی کاملاً بهجاییه). اما این موضوع باعث میشه اون بار معنایی که دربارهش حرف میزنیم به تمام مخاطبا منتقل نشه و ما از اسمای خارجی غالباً ظاهرشو بشناسیم و درکمون از زیباییش محدود به آوا و تلفظش باشه.
با این مقدمه، حضور مُشکبو و عنبرفشانتون عرض کنم که چند وقتی بود با خودم فکر میکردم که چی میشه اگه دانسته (یعنی تعمدی) قانونِ تحتاللفظی ترجمه نکردنِ اسامی رو بشکنیم و یه سرکی بکشیم به لایههای زیرین اسمایی که تا امروز برامون بیشتر لفظ بودهن تا معنا. با اینکه تمام اسامی معنادار هستن؛ من برای این پست چندتا اسم خارجی رو انتخاب کردهم که هم شخصیتای آشناتری هستن و هم معناشون به ذهن مخاطب فارسیزبان نزدیکتره تا انتقال معنا سریعتر و آسونتر انجام بشه. بذارین به فارسی ترجمهشون کنیم ببینیم حسمون بهشون چه تغییری میکنه.
۳. Zach King. زک کینگ رو شاید همگی به اسم نشناسین. اما مطمئنم ویدیوهایی رو که میسازه دیدهین و چهرهش براتون آشناست (اینستاگرامش، یوتیوبش). زک مخفف زاخاریه که همون زکریای خودمونه. King هم که یعنی پادشاه و سلطان. مجدداً برای اینکه فامیلیشو شبیه فامیلی ترجمه کنیم یه ی میذاریم ته سلطان و میشه زکریا سلطانی.
۹. David Schwimmer. کسایی که فرندز رو دیدهن، میشناسنش. همون Ross گوگولی خودمونه :)) . دیوید میشه داود. شویمر هم یه واژهی آلمانیه که انگلیسیش میشه swimmer یعنی شناگر. پس دیوید شویمر میشه داود شناگر.
+کشف شماره ۳: الان که دقت میکنم میبینم خیلی هم بیحکمت نیستا. شنیدهین میگن طرف آب نمیبینه وگرنه شناگر قابلیه. دقیقاً وصف حال راسه، چند ساعت بعد از دعواش با ریچل! :دی
دیدین؟ وقتی سعی میکنیم از دریچهی نگاه یه همزبون به اسم افراد نگاه کنیم، حس متفاوت و جالبی داره. یه جور آشنایی که توی لفظ خالی از معنا نمیشه پیداش کرد. جالبه. نه؟ :) من خودم کلی اسم دیگه هم آماده کرده بودم که بذارم توی این لیست؛ اما دیگه خیلی طولانی میشد. شما چیزی به ذهنتون میرسه به این لیست بیفزایین؟ :)
این کلمه رو بخونین: المشنگه. شمام اَلمَشَنگه خوندین یا من فقط اَلمَشَنگم؟! :دی
داشتم تو واژهیاب دنبال معنی «هنگامه» میگشتم، دیدم تو فرهنگِ مترادف و متضاد، یکی از معانیشو نوشته المشنگه. دفعهٔ اول اَلمَشَنگه خوندم؛ و دفعهٔ دوم تبدیل شد به اَلَمشَنگه. :))
چرا بهشکل المشنگه نمینویسین خب؟!
پ.ن. قبلاً که یه نفر میگفت از وقتی شاغل شدهم، نمیرسم وبلاگمو بهروز کنم، میگفتم یعنی روزی یک ربع هم وقت نداره؟ حالا که خودمم روزی هشت نه ساعت سر کارم، میفهمم که واقعاً نمیشه مثل قبل نوشت و خوند. به قول سعدی: حال افتاده نداند که نیفتد باری.
مقدمتاً
تو نظرای پست قبل پرسیده بودین که چرا «شدهم» رو به شکل «شدم» نمینویسم. خب دلیلش سادهست. چون مراد من، «شدهام»ـه؛ و نه «شدم». بذارین بیشتر توضیح بدم براتون.
شدم یا شدهم؟! مسأله این است!
همونطور که میدونین (یا حداقل یه زمانی میدونستین و الان یادتون رفته! :دی) فعلی که با الگوی
ستاک گذشته (یا همون بن ماضی) + ه + ام/ای/است/ایم/اید/اند
ساخته میشه رو بهش میگن گذشته (ماضی) نَقلی و فعلی که به شکل
ستاک گذشته + م/ی/-/یم/ید/ند
ساخته میشه، گذشتهٔ سادهست. جدا از تفاوتشون توی فارسی معیار، توی گفتار (و نوشتار) محاوره، این دوتا، هم توی کاربرد با هم فرق دارن و هم حتی توی تلفظ.
- فلان کتابو خوندهن؟
- خوندهن.
موقع تلفظ، بین خوندن (= خواندند) و خوندهن (= خواندهاند) چه فرقی حس میکنین؟ باریکلا! اولی (گذشتهٔ ساده) تکیهش روی بخش اوله، دومی (گذشتهٔ نقلی) رو بخش آخر. چند بار برا خودتون تکرار کنین: خوندن، خوندهن. خوندن، خوندهن. خوندن، خوندهن. میبینین؟ همین توجه به تکیه میتونه راهنماییتون کنه که فعل مورد نظر شما، نقلیه یا ساده.
بنابراین، حالا که این دوتا فعل کاربرد و تلفظ متفاوتی دارن، آیا رواست که املای یکسانی داشته باشن؟ اگر تفاوت املایی این دو فعلو لحاظ نکنیم، تمام زمانهای افعال فارسی دارای شکل محاورهای منحصربهفرد میشن، جز گذشتهٔ نقلی؛ که خیلی مناسب و برازنده نیست.
پس برای نوشتن افعال گذشتهٔ نقلی بهشکل محاوره - طوری که با شکل نوشتاری گذشتهٔ ساده متفاوت باشه - میشه خیلی ساده الفِ موجود در شناسهها رو انداخت و اونا رو بهشکل شکسته نوشت.
رفتهام میشه رفتهم (و نه رفتم)
گفتهاند میشه گفتهن (و نه گفتن)
درخشیدهاید میشه درخشیدهین (و نه درخشیدین)
و .
از کجا آوردمش؟!
نمیدونم آیا این قاعده بهصورت رسمی توسط نهاد مسئولی مدون شده یا نه. اما خیلی جاها دیدهم که دارن ازش استفاده میکنن. اولین بار توی کتاب خشم و هیاهو، ترجمهٔ بهمن شعلهور، همون اوایل کتاب، مترجم به همین نکات اشاره کرده و از همین قاعده برای فرق گذاشتن بین افعال گذشتهٔ ساده و نقلی استفاده کرده. منم از وقتی اونجا دیدمش، پسندیدم و بهکار گرفتم. :)
باگ!
فقط یه نکته باقی میمونه: برای نوشتن افعال دوم شخص مفرد طبق این قاعده، باید مثلاً «نوشتهای» رو بهشکل «نوشتهی» بنویسین، که ممکنه با «نوشتهٔ» قاطی بشه. البته میشه این مشکلو با استفاده از «-ٔ» بهجای «ی» برای یای میانجی بعد از ه/ـه حل کرد. ولی در هرصورت خودم فکر میکنم با وجود ایدهآل بودنش، این نکتهٔ آخر باگ این قاعده بهشمار میاد و نمیشه هم کاریش کرد! :دی
پ.ن.۱. عنوان رو جدی نگیرین. این قاعده تا حد زیادی میتونه سلیقهای بهحساب بیاد! :))
پ.ن.۲. مشابه: یکبار برای همیشه ببینین و زین پس درست بنویسین! (۱)
وزیر نیرو چند وقت پیش گفت برای صرفهجویی در مصرف گاز میخوان کولرای گازی رو جمع کنن. امروزم که گفت چون مصرف گاز استانای شمالی زیاد بوده برقاشونو قطع کردیم. فکر کنم فکر کنم این سر کلاس ترمودینامیک یه چیزی رو خوب نفهمیده، اما روش نشده سؤال کنه. :تفکر :دی
امروز داشتم تو فایلای قدیمی کامپیوتر میگشتم. ببینین چی پیدا کردم!
این طرح شامل یک عدد «بِلا» هست در هیئت میکروفن و یک «گیها» در هیبت رادیو! :))
مال اون دورانیه که هنوز طرحامو ۱۰۲۴ در ۷۶۸ پیکسل میزدم. اون موقع از این مانیتور لامپ تصویریا داشتیم. هر طرحی میخواستم بزنم، سایز اونو میذاشتم. نمیدونم چرا فکر میکردم بزرگترین قاب استانداردیه که وجود داره؟! :دی
+ شما هم مخاطب رادیو بلاگیها بودین؟
++ روز مادر مبارک! :)
قرار بود برای آقای مدیر یه گزارش کوتاه در قالب یه نامهی اداری بنویسم. مهندس ف که رئیس من بهحساب میاد، گفت ته نامه بنویس: «مراتب جهت استحضار و اقدام مقتضی»! پرسیدم این چرا تهش بازه؟ فعل نداره؟ گفت نه همین خوبه! اما تابلو بود که تهش بازه. برا همینم بیخیال نشدم و رفتم گوگل کردم و فهمیدم که گویا جملهی درستش اینه: «مراتب جهت استحضار و هر گونه اقدام مقتضی ایفاد میگردد!»
یعنی فقط یه دونه «و» و یه دونه «هر گونه» و یه «میگردد» اون تهش فارسی بود! جفتمون هم نمیدونستیم ایفاد میگردد یعنی چی میگردد دقیقاً! با خودم گفتم یه وقت فحش نباشه! برا همین ایفادو گوگل کردم، فهمیدم که یعنی ارسال میگردد. بعد دیدم وجداناً ایفاد ثقیله و با بقیهی گزارش همخونی نداره، خودمو کشتم جای ایفاد نوشتم ارسال! درسته که عربیه بازم، اما حداقل قابل فهمه.
ولی دلم میخواست فارسی انقدر روون و ساده میبود که توی نامهی اداری میتونستم بنویسم: من گفتنیها رو گفتم. دیگه ریش و قیچی دست خودتونه! :))
- پردهی اول: کنار تمام کلیشههای فیلما و سریالای صدا سیما، مثل سهتیغه بودن صورت آدم بدا و ریشو بودن آدم خوبا و پولدار بودن آدمای فاسد و فقیر بودن آدمای خوب و اینا.؛ یک مورد هم هست به این صورت که یه آدم مفتخورِ زالوصفتِ کلاشِ معمولاً کچلِ متموّلِ انگل در داستان هست به اسم «منصور». دقت کردین؟ نمیدونم کدوم منصوری چه هیزم تری به کدوم یکی از نویسندههای صدا سیما فروخته! چه حکمتیه، الله اعلم.
- پردهی دوم: وقتایی که ما خونوادگی نشستیم داریم تلویزیون میبینیم، موقعی که یه منصورِ خبیث داره اعمالِ پلیدِ شیطانی انجام میده، مامانم یه جملهی معروف داره که میگه: «اصن همهی منصورا جنسشون خرده شیشه داره!» و یه لبخندِ پهنِ موذیِ دندوننما تحویل جمع میده.
.
.
.
- پردهی سوم: درست حدس زدین! اسم بابام منصوره! :دی
+ به نظرتون اونی که پست قبلی رو دیسلایک کرده جزء دستهی اول بوده یا دستهی دوم؟!
+ کسی اینجا از دوئولینگو استفاده میکنه؟ برای من صداش قطع شده. مطمئنم که مشکل از تنظیماتش نیست. ریپورت هم کردم، اما درست نشده. کسی میدونه مشکل از کجاست؟ به تحریما ربط داره آیا؟
همونطور که حتماً تا امروز تجربه کردین، بعضی وقتا بعضی از پاراگرافها توی وبلاگای بیان از آخر به اول نمایش داده میشه و باید صفحه رو ریفرش کرد تا درست بشه. کسی میدونه چرا؟
* به کلمات یا اعدادی که از هر دو طرف یهجور خونده بشن میگن پالیندروم. فارسیش میشه «واروخوانه». مثل: گرگ، درد، داماد، دود و . . الان توی بیان با این مشکلی که بهوجود اومده فقط میتونیم پالیندروم بنویسیم تا مطمئن باشیم مخاطب تحت هر شرایطی میتونه متن رو درست بخونه. برای همین، اسم این مشکل بیان رو گذاشتم «سندروم پالیندروم». :دی
+ بعداًنوشت: اینم الان یادم اومد گفتم اضافه کنم: توی قرآن یه آیه هست (سورهی یس آیهی ۴۰) که میگه: کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ. یعنی «تمام آنها (ستارگان و سیارات) در فلک (مداری معین) شناورند.»؛ که اگر دقت کنین اون بخش اولش یعنی «کُلٌّ فِی فَلَکٍ» یه ترکیب واروخوانه هست و با توجه به فعل بعدش (یسبحون = شناور هستند) شبیه یه صنعت ادبی جالبه. :)
درباره این سایت