راویان اخبار و ناقلان احوال و تناسخیان خوشسخن و جانورشناسان شکرشکن، چنین نقل کردهاند که: وی - اَصلَحَ اللهُ خُلقَه الرَّذیلَة - در زندگی پیشین خویشتن، ابریشمین کِرمی بود، بَس لَش. آنگاه که دیگر کرمان بنا بر اقتضائات طبیعت، بهجهت دگردیسی از قالب کِرمی به هیأت پروانگی، در کارِ تناول و بلع برگ توت بودند؛ وی هیکل حلقهحلقهی سبزش را بر برگ توتی فراخ زیر آفتاب لمانیده بود و چرت همیزد. چون موعدِ رشتنِ پیله فرارسید، دیگر کرمکان، فربه و لپگلی، جملگی به جد و جهد فراوان تنیدن و پیچیدن آغازیدند؛ لکن وی، لاغر و کمرمق، دو برگ توت در جیب شلوار خویش چپانیده و آنگاه پیلهاش را، بیدرز، گرداگرد خویشتن تنید. و گویند کرمک، این بیدرزیِ پیله از آن جهت در کار خویش روا داشت تا هیچگاه برون نگردد و در آنجا تا ابد الدهر بیاساید. غافل از این که مام طبیعت، کجاندیشان را که پیله به پروانگی مرجح بدارند، در همان پیلهٔ اندیشهشان کتلت نماید. و چون دست قدار تقدیر، کرم - عَلَیهِ الرَّحمَة - را به دیار باقی شتاباند، روح کرم در وی - دکتر - حلول نمود. پس شد آنچه شد.
درباره این سایت